توی سایت کامپیوتر نشسته بودم و در حال ور رفتن با فیس بوک و کلا تلف کردن وقت بودم. سایت پنجره ای رو به راهروی دانشکده داشت و مانیتور من هم پشت به پنجره بود. استاد عزیز گهگاهی از جلوی پنجره رد میشه و توی سایت رو با نگاهی گذرا برانداز می کنه. من هم چون مانیتورم دیده نمیشه همیشه وانمود می کنم که غرق در مساله، دارم فکر می کنم. این بار استاد تا من رو دید مثل اینکه یهو برق گرفته باشدش پرید که بیاد توی سایت. من هم سریع مرورگر اینترنت رو آوردم پایین و نرم افزار متلب رو زدم باز بشه که یعنی وسط کار هستم. استاد اومد پشت کامپیوتر و چیزی ازم خواست که مجبور شدم مرورگر اینترنت رو بیارم بالا. فکر کنید همینطور که صفحه فیس بوک اومده بود بالا، یهو متلب هم باز شد و این یعنی کمتر از ١٠ ثانیه میشه که متلب رو باز کرده ام. استاد عزیز که به روی خودش نیاورد، اما میشه حدس زد چه فکری کرده!
دانشجوی کوشا
13 07 2009
Advertisements
مشکل هر روزه ماست!
اصلا خودشو نگران نکن. بالاخره استاد یه روز باید بفهمه. هر چی زودتر بفهمه زودتر بهش عادت میکنه 😉
یه بار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک، آخرش که چی؟ راستی این استادت همون بود که قراره در آینده برات ریکام بنویسه؟
آره، استاد اصلا واسه این خوبه که در مرحله اول فارغ التحصیلت کنه، بعد هم توصیه نامه خوب بنویسه. هیچ راهی برای دور زدن وجود نداره!
خوب به جای باز کردن اون اکسپلورر قبلی یه جدیدش رو باز میکردی، یه کم کمتر آبروریزی میشد